مثل همه ارگانیسم های زنده دوره های رشد و پیری سازمان قبل از هر چیز خود را در روابط متقابل بین دو عامل نشان میدهند، انعطاف پذیری و کنترل پذیری. معمولا وقتی سازمان ها جوان هستند از انعطاف پذیری بالایی برخوردارند اما چندان قابل کنترل نیستند. همپای پیر شدن سازمان، ارتباط بین دو عامل فوق تغییر میکند. کنترل پذیری افزایش و انعطاف پذیری کاهش پیدا میکند. این تفاوت شبیه به تفاوتی است که بین یک کودک و یک فرد مسن وجود دارد.
در هریک از مراحل منحنی عمر برخی رفتارها برای سازمان طبیعی است برخی غیر طبیعی (مانند رفتارهای انسان در سنین مختلف جوانی و پیری). مدیریت و کارشناسان بهبود سازمانی در هر سازمان باید این رفتارها را به درستی تشخیص داده و راه حل مناسب را در پیش گیرند.
در این نظریه چند نکته حائز اهمیت است :
نخست آنکه گذر از مراحل مختلف عمر سازمان، لزوماَ نه درست است و نه غلط. بلکه آگاه بودن به آن و برنامه ریزی صحیح برای گذر از چالشهای آن مرحله است که اهمیت دارد.
دوم اینکه تمام سازمان ها لزوماَ همه ی این مراحل را طی نمی کنند. چه بسا سازمانی که سالها از تاسیسش گذشته و هنوز جوان است، یا سازمانی که مدت زیادی از تاسیسش نگذشته ولی به مرحله پیری رسیده است و چالشهای آن مرحله را تجربه می کند.
سومین نکته ی بسیار مهم، اینکه با شناخت صحیح عوارض هر مرحله، میتوان برنامه ریزی استراتژیک مناسبی برای گذر از آنها طرح ریزی کرد. همانطور که شناخت این عوارض میتواند به عبور ما انسانها از مراحل رشدمان کمک کند.
و نهایتاَ بایستی به نکته ی چهارم اشاره کرد : این چرخه همانطور که به یک سازمان و یا یک صنعت قابل تعمیم است، مفهوم آنرا در ساختارهای دیگر نیز میتوان تعمیم داد. مثلاَ میتوانیم با بازنگری دفترچه های راهنمای کاربران، کتابچه های آموزشی، فرایندهای سازمان، روشهای آموزش و … از رسیدن آنها به مراحل کهنسالی و در نهایت مرگشان جلوگیری کنیم. برخلاف چرخه عمر ما انسانها، سازمان لزومی ندارد که حتماَ مراحل پیری و مرگ را تجربه کند. میتوان با هوشیاری و برنامه ریزی صحیح، طول عمر مفید سازمان و بالندگی آنرا افزایش داد.